همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
چو تکدرخت ستبری دلش به این خوش بود
که روی پای خودش ایستاده بود پدر
غم یتیمی و غربت حریف او نشدند
سترگ بود، نماد اراده بود پدر
به قد کشیدن من روز و شب میاندیشید
صبور بود کشاورز زاده بود پدر
مرا نشاند بر اسب مراد و توسنِ بخت
خودش ولی دم رفتن پیاده بود پدر
یتیمخانۀ دنیا به او سپرد مرا
که مهربان که صمیمی که ساده بود پدر
درون سینۀ او جا برای همهمه بود
دلش گشوده و دستش گشاده بود پدر
خزانۀ دل او دانه دانه مروارید
خودش برای خودش شاهزاده بود پدر
پدر که رفت دلم را به آسمان دادم
خودش به من پر پرواز داده بود پدر
برای من پدری کرد و پر کشید و پرید
چه مهربان چه صمیمی چه ساده بود پدر