شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مُلک سلیمان

بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش

توفان اگر گرفت تو کشتی نوح باش
رو کن به وقت خشم، چو موسی به طور خویش

گم‌گشتۀ تو در تو نهان است و غافلی
در غیبتش بکوش برای ظهور خویش

دلخوش به صید ماهی دریا نشو که تور
گاهی شود اسیر گره‌های کور خویش

تا بگذری ز درۀ صعب‌العبور عمر
از خود پلی بساز برای عبور خویش

اقلیم توست مُلک سلیمان، چرا شدی،
قانع به سعی و همت کمتر ز مور خویش؟

از گور خفتگان به تغافل گذر مکن
داری عبور می‌کنی از سنگ گور خویش