یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
خرم آنروز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری!
آنچه خود داشتم اندر سر سودای تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
سالها حلقه زدم بر در میخانۀ عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند، دری...
خبر اهل خرابات مپرسید ز من
زآنکه امروز من از خویش ندارم خبری