شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

هم‌سنگر

حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر می‌گذارم

بگذار دستت را به روی شانه‌ام باز
از دست رفته بعد تو صبرم، قرارم!

قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار
کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم

وقتی نگاهت از رهایی حرف می‌زد
احساس می‌کردم تو را دیگر ندارم

یادت می‌آید موقع رفتن چه گفتی؟
جان عزیزت روز و شب چشم‌انتظارم

سر می‌گذارم روی خاکت باز امشب
ای کاش سر از خاک دیگر برندارم