شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

هوای گریه...

بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همه از کربلا تا شام گفتند:
امام عشق، زین العابدینی

همیشه چشم گریانی‌ست با تو
مگر یاد شهیدانی‌ست با تو
هوای گریه دارم مثل این است:
غم شام غریبانی‌ست با تو

نگاهت ابر گریانی‌ست در شام
عجب آیینه بارانی‌ست در شام
خبر در شهر پیچیده‌ست آری:
حضورت مثل طوفانی‌ست در شام

چه رازی داشت آخر سجده‌هایت
چه کردی در «صحیفه» با دعایت
که می‌آید خیالم هر شب و روز
به پابوس شهید کربلایت

چه می‌شد خاک دامان تو باشم
شبی مهمان چشمان تو باشم
بیا مولای من! امشب دعا کن
که من هم از شهیدان تو باشم