شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

هیهات منّا الذلّه

با یک تبسم به قناری‌ها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بی‌کران دادی...

دنیا میان خواب غفلت بود تا این‌که
از جای خود برخاستی او را تکان دادی

کاغذ شدی، خونت مُرکّب شد، نوشتی عشق
این‌گونه پای اعتقادت امتحان دادی

انگشت دست نازنینت را جدا کردند
دستی که با آن کوفیان را آب و نان دادی

تو تا دم آخر سر حرف خودت ماندی
«هیهات منّا الذلّه» را آخر نشان دادی