شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چشم تو روشن

از چشم‌های تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری این‌گونه بباری

هی داغ پشت داغ مهمان دل ماست
هی زخم پشت زخم... ما و بی‌قراری

قد راست کن ای میهنِ در خون نشسته
هرچند آزرده تو را این زخمِ کاری

از دست رفت امروز فرزند تو؟! هرگز
او را به دست آورده‌ای امروز؛ آری!

چشم تو روشن احمدی! بزمی به پا شد
مهمان رسید آغوش وا کن شهریاری!