شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

گوهر اشک

شادی هر دو جهان بی‌تو مرا جز غم نیست
جنت بی‌تو عذابش ز جهنم کم نیست

در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری
عمر جاوید به شیرینی آن یک‌دم نیست..

تا خدایی خدا هست، لوای تو به پاست
زآن‌که جز دست خدا، حافظ این پرچم نیست

هم خدا داند و هم عالم و آدم دانند
که به جز رایت عشق تو در این عالم نیست..

ملک هستی همه ماتمکدۀ توست حسین
جایی از ملک جهان خالی از این ماتم نیست

گوهر اشک عزای تو به هر کس ندهند
اهرمن را شرف داشتن خاتم نیست

گریه بر پیکر مجروح تو باید همه دم
که جراحات تنت را به از این مرهم نیست

تو به جا ماندی و ظالم اثرش هم شد محو
پایۀ ظلم که در دار جهان محکم نیست

سائل توست کسی کز تو، تو را خواهد و بس
آن‌که شد طالب تو در طلب دِرهم نیست

داد مظلومی تو ملک خدا را پر کرد
عالمی نیست که با یاد غمت، دَرهم نیست..