تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم