شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فصل غریبی

ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
ای وای از آن یقین به باور نیامده
ای وای از آن مزار کبوتر نیامده
ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده

ای دل حدیث دختر طاها شنیده‌ای؟
یَرضی شنیده‌ای لِرضاها شنیده‌ای؟
هنگامۀ نماز دعاها شنیده‌ای؟
حتی تَوَرَّمَت قَدَماها شنیده‌ای؟
أمّن یُجیب این همه مضطر نیامده

یاللعجب، فصلّ لربّک ولادتش
واحیرتا لِیُذهِبَ عنکم شرافتش
طوبی لهُم وَ حُسن مَآب است مدحتش
جبریل با تمام بزرگی و رتبتش
از عهدۀ ستایش او برنیامده

اما چه سود حرمت قرآن شکسته شد
یک‌باره قلب سورۀ انسان شکسته شد
در را زدند و حرمت مهمان شکسته شد
نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد
فصل غریبی تو چرا سر نیامده؟

زهرا هنوز گریۀ بی‌گاه می‌کند
مولا هنوز سر به دل چاه می‌کند
پاییز ادعای أنا الله می‌کند
صبح بهار از آمدن اکراه می‌کند
آیا هنوز وقت مقرّر نیامده؟