افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم