ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من