میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان