در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبۀ اوست بدتر از آن شعبه
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست