امشب از محراب خون، شوق سفر دارد علی
خلوتی خوش با خدا، شب تا سحر دارد علی
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم