میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات