شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم