تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری