آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام