در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است