شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود