سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا