در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست