سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است