به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید