بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید