آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود