داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز