عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد