آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود