شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تسبیح گندم‌زار

چشم‌هایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست

خواستم بیتی بگویم از غم یک لحظه‌ات
بیت‌الاحزان شد غزل در ماتمت یک‌جا نشست

گردش این روزگار از رزق دستاس تو بود
می‌کشیدی بر سر تسبیح گندم‌زار، دست

بس که مهر مادری داری درون سینه‌ات
در، هم آخر بغض خود را بین آغوشت شکست

می‌شود از تو نوشت و از تبار تو نگفت؟
از مدینه تا خراسان شرح نام کوثر است

ذکر یا زهرا شده سربند سربازی که نیست
گرد گمنامی نشسته روی لبخندی که هست

با تو بن‌بستی ندارد کوچه‌های بندگی
با تو پایانی ندارد راه گمنامان مست