او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد