در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست