گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده