او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد