گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی