از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد