تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده