او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست