او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد