او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن