او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد