او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد