او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد