پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد