تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها