پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است