سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است