او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟