آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز